دوست موجودنازنینی است
که داوودی هایش را برای تو می چیند
پیش کش می کند واندیشه سودا ندارد
وغنچه هایی را که ازدست می دهد هیچ نمی بیند
اماتوشه دوستی را قدرمی داند
بهترین های خویش به تو می دهد
وبازدوباره می کارد...............................النورلانگ
جوانی...........
بی تردید جوانی بهترین دوران زندگی آدمهاست... چراکه تنها دراین دوران است که شوروتلاش – بی باکی وشهامت- خرم دلی ونشاط درآدمها به اوج خودمی رسد...
جوانی نه خوامی بسیاراست نه پختگی به اندازه....میانه راهی است که آدمها را بسوی پختگی رهنمون می کند.در جوانی می توان جوانه زد وشکوفه داد حتی بارورشد ! ولی میوه جوانی آنچنان پخته نیست که بهرذائقه ای خوش آید.......درجوانی می توان عاشق شد! می توان درتخیل تا بام آرزوها صعود کرد! اما نتیجه تلاشهای جوانی چون با تجربه کافی همراه نیست بی شک درآن شکست نیزهست اگرچه این شکست ها می تواند پله راه پیمودن به دوران پختگی ومیانسالی باشد...........یادواره های جوانی تلخ وشیرین اند و هم چنان تا بودن درزیرزبان ما!!
دوران سربازی.............
شاید یکی ازپرخاطره ترین دورانهای زندگی دوران سربازی باشد/ دراین دوران آدمها ازمحیط گرم و امن وآسوده وبی تشویش خانواده یک باره به محیطی خشک و توام با مقررات سخت پای می گذارند/ این تغییرمحیط درشرایط روحی آدمها تاثیربسیاری دارد/ دراین دوران کم کم نظم وقانون درذهن جوانها ریشه میزند/ وقت خواب/ زمان ورزش/ هنگام صرف غذا ووو همه برپایه قانون ایست که اجرایش اجباریست! وکم کم بعنوان یک عادت درمی آید عادتی که علیرغم همه سختی های دوران فراگیری اش لازم و ضروری بنظرمی رسد...
گردنه کولی کش..........
دوران خدمت سربازی من درشهرکوچک آباده ( هفتادکیلومتری شیراز) طی شد...آباده شهرکوچکی بود و فاقد امکانات رفاهی و سرگرمی بنابراین من با دوستانم آخرهفته را برای تفریح به شیراز می رفتیم/ یکبار که روزآدینه ازشیراز بازمی گشتیم ساعت حدود یازده صبح به محلی رسیدیم که بدان گردنه کولی کش می گفتند / برف می بارید/ وراه بسته شده بود/ درون مینی بوس ما خانم پخته ای ازاهل آباده بود که برایمان توضیح داد که معمولا هرسال درزمستان این گردنه بسته می شود/ هوا کم کم تاریک می شد و برف و بوران شدیدتر وما گرسنه و نگران/ساعت یازده شب بود که اهالی مهربان شهرآباده با پای پیاده وکوله باری ازنان و خرما به کمک درراه ماندگان شتافتند/ وهم چنین سوخت برای ماشینهایی که احتمالا سوختشان کم بود/ من آنشب را با بیداری درماشین به صبح رساندن و این درحالی بود که پس ازتاریکی شب تا روشنایی های صبح گرگ ها دراطراف ما شین ها می گشتند وزوزه می کشیدند/ فردای آنشب در ساعت سه بعدالظهر با کنک وزارت راه و تلاش مردم مهربان آباده و ده بید راه بازشد و من توانستم ساعتی بعد خودرا به پادگان برسانم....برخی تجربه ها شاید تکرارناشدنی باشند همانگونه که آن خانم پخته و باتجربه اهل آباده می گفت که تاکنون این گردنه گرفته گی به این طولانی مدت پیش نیامده است............./ ما باتلاش مردم زنده ماندیم و با سلامت ازاین حادثه گریختیم....
بحریست بحرعشق.. که هیچش کناره نیست//////////// وانجا جزآنکه جان بسپارند... چاره نیست
آندم که دل بعشق دهی............خوش دمی بود..............خواجه شیراز